ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

تولد مامان نسیم

قبل از نوشتن این پست به دوستای خوبم که نگران شده بودن و پست جنین و خونده بودن بگم که چون نزدیک تولد خودم بود این پست و گذاشتم و من باردار نیستممممممممممممممم . عمرا اینچنین خبری از من نخواهید شنید خیالتون راحت راحت . امروز 27 سالم تموم شد و وارد 28 سالگی شدم دیگه اروم اروم دارم دهه بیست و پشت سر میزارم . به نظر بهترین زمان عمر هر کسی توی دهه بیسته چون تکلیف همه چیز زندگیش توش معلوم میشه . دلم گرفته کاش این دو سال تموم نشه .                 ملودی در حال فتح قله کابینت به امید دست یابی به کیک     نی نی گولویی های مام...
26 اسفند 1392

هفت سین های مختلف رشته های تحصیلی

  سفال سیمان سقف کاذب سنگ سایت پلان سکشن ستون هفت سین فقط عمرانیش… پیشاپیش نوروز بر بچه های عمران مبارک     سیم خاردار سیمینوف سنگر سر نیزه سان سلسله مراتب سپاس جناب‏!‏ اینم از هفت سین سربازها… پیشاپیش نوروز بر همه سربازان مبارک     smiling =خندان soft heart = خوش قلبی seemly = شایسته stunning = بسیار خوب so lovely = بسیار دوست داشتنی sonsy = خوشبخت successful = موفقیت آمیز اینم هفت سین بچه های مترجمی زبان، سال نو مبارک!     سفته سوء قصد سرقت سوگند سیاست...
25 اسفند 1392

یک عدد دخمل شکمو

الهی که مامان فدات بشه داشتم وبلاگ کیمیا جون نوه مامان گلی و میدیدم و رسیدیم به عکس های کیک تولد که ملودی جون باز شیرینی خامه ای دیدو هی از من میخواست که دستم و رد کنم و از توی مونیتور براش کیک در بیارم . الهی بگردمش همچین مثل گربه ها زبونش و میمالید دور دهنش !!! نیست که تا حالا کیک نخورده هر جا بریم تا کیک یا شیرینی خامه ای ببینه یه کولی بازی راه میندازه که رسما ابرو نمیمونه واسه من . با اجازه مامان گلی جون عکس مورد نظر هم میزارم که به یادگار بمونه   ...
23 اسفند 1392

خرید های عید 1393

عشقم یه سری لباس های قبلت که هنوز نو بودن رو هنوز سایزت هستن رو داری و یه سری هم که دیدم نیاز داری برات گرفتم انشا الله به شادی بپوشی . البته هنوز جوراب مونده و یه سری کم تل و موگیر که از تهران برات میگیرم .         این پیراهن بالایی یه دونه کمر بند چرم باریک قهوه ای هم روش میخوره                 ...
21 اسفند 1392

دو روز بی نظیر

من همیشه معتقدم که یه دوست خوب از صد تا فامیل میتونه بهتر باشه مخصوصا برای من که توی غربت هستم واقعا دوست خوبم نعمته . که متاسفانه یکی از بهترین دوستام نزدیک یک ساله که از بوشهر رفته برای زندگی شیراز . مامان قند عسلا .دوستی ما مربوط میشه به سال دوم دبیرستان که تا الان ادامه پیدا کرده و شوهرامون هم دوست شدن و بچه هامون همبازی . خدایا این دوست خوب و خانوادش و در امان خودت نگه دار و ممنون که منو لایق دونستی و اون و با من آشنا کردی . دیروز ظهر تا امروز ظهر خاله حدیثه و شوهرش و طاها کوچولو مهمونمون بدون . جای پارسا خالی بود که بخاطر مدرسه نتونسته بود بیاد . وای که نمیتونم توصیف کنم این تقریبا دو روز چقدر بهم انرژی مجدد داد و کلی مخصوصا دیشب بهمو...
18 اسفند 1392

اینروزا......

عشقه یکی دونه خودم اینروزا واقعا هوا عالی هستش و کلی روح آدم بپرواز در میاد از خوبی هوا . همه جا رو گل کاری کردن و توی خیابون که رد میشی بوی گل مستت میکنه منم که عاشق اطلسی هستم و همه جا اطلسی بارون شده . چند روزی دنبال خونه میگشتیم که انشا الله سر فرصت و بعد معلوم شدن تکلیفمون حتما برات مینویسم که قضیه خونه به کجا کشید . قرار بر این شد که مسافرتمون و انجام بدیم و برگشتنی ، ناهید جونم باهامون بیاد برای جمع کردن وسایل . اتفاق خاص دیگه ای نیوفتاده اما یکسری عکس برات میزارم که عمو امین با موبایلش ازت گرفته بود و دشب برام بلوتوث کرد . یه تیکه پارچه سبز پیدا کردی و هر وقت میریم خونه بابا بزرگ اینا میبندی به سرت و کلی ژست میگیری   ...
16 اسفند 1392

9 اسفند 92 یک روز پر ماجرا

عزیزم همون طور که گفتم امروز صبح به اتفاق عمو علی شوهر عمه روشنک و خود عمه رفتیم گناوه و واقعاً خیلی خوش گذشت شما هم که هزار ماشا الله انقدر خانوم بودی حسابی رو سفیدم کردی و گذاشتی هم بهم خوش بگذره هم راحت خرید کنم .   ساعت 10 اونجا بودیم و ساعت 3 هم رسیدیم خونه و لالا کردیم . قرار بود عصری بریم اجرای عمو امین . قبلش بابا بهمون گفت که صاحب خونه گفته خونه رو فروختم و بی زحمت خالی کنین . ی عنی باید بالاخره یه جوری خوشی آدم و خراب کنن . اولش یکم ناراحت شدم چون هنوز یکسالم نیست که اومدیم اینجا و قرار بود بریم برای عید تهران . اما حالا هم باید خونه پیدا کنم هم احتمال داره رفتنمون کنسل بشه . بعد مدت ها میخواستیم بریم پیش ناهی...
9 اسفند 1392

عیدانه

عمره مامان چون 28 اسفند من و شما راهی تهران هستیم گفتم ممکنه دیگه نبینم همه خواهر برادر های باباشی رو یکجا برای همین گفتم بهتره عیدی بچه ها رو زودتر بهشون بدم برای همین امروز عصر باهم رفتیم بازار و خرید کردیم و از اونجا هم رفتیم دنبال عمه روشنک و بعد رفتیم خونه بابا اسماعیل . برای سروش و سیاوش دوتا جلیقه نجات گرفتیم که هوا خوب میشه برن دریا . برای فاطمه هم دمپایی روفرشی گرفتیم  و برای نینی تو راهی عمه روشنک هم که احتمال زیاد دخمله یه دشک و بالش کفشدوزکی گرفتیم انشا الله به خوشی استفاده کنن .     کادو سروش و سیاوش یه دونه زرد و یه دونه نارنجی     کادو فاطمه جون    ...
9 اسفند 1392

یک روز بدون مامان ............

نمیدونم از کجا شروع کنم واقعا . فقط امیدوارم روزای باقیمونده امسال به خوبی تموم شه چون دیگه واقعا قلبم تحمل اینهمه درد و غصه رو نداره . مامان ( یعنی خودم ) یه دوست صمیمی داره که از سال 84 یعنی دوران دانشجویی باهم بودن وخیلی بهم وابسه هستن . که اسمش محبوبه هست و یه جورایی خودش و خانوادش مثل خانواده خودم هستن و اونا هم با من همین برخورد و دارن . خلاصه پریروز خاله محبوبه اس ام اس داد که مامانش رو که تازه عمل پیوند قلب کرده بود و از دست داده . من که کاملا شوکه شدم و نمیدونستم واقعا چیکار باید بکنم . هر چی هم زنگ میزدم بهش موبایلش خاموش بود . تماس گرفتم خونشون و با دختر خاله اش که حرف زدم برام توضیح داد که دوروزه مامانش فوت شده . فقط اشکام میومد...
7 اسفند 1392

گل گشت ( سمل )2 اسفند 1392

عشقه من این روزا هوا واقعا بهاره . برنامه ریزی کردم توی هفته یه روز در میون یه روز میبرمت ماشین سواری با ماشین خودت و یه روزم میبرمت یا کنار دریا یا اینکه میبرمت جاهایی که گلای خود رو در اومده و کلی خوشت میاد . امروز هم دیدیم جمعه هستش و رفتیم طرفای پارک جنگلی چاهکوتاه . البته ما اونجا رو رد کردیم و رفتیم روستای سمل ( روی س و م فتحه و روی ل سکون ). هوا واقعا عالی بود ،البته زیر سایه درخت چون آفتابش میسوزوند آدم رو .باد خیلی ملایمی هم میومد خلاصه که هوا بهشت بود . غذا هم از بیرون گرفتیم و بردیم کلا 2 ساعت اونجا بودیم اما خب خیلی خوش گذشت و شما هم حسابی بازی کردی             ...
2 اسفند 1392
1